بی خوابی شبانه ...
سلام مامانی. تو خواب ناز خوش می گذره عزیزکم؟ چند روز بود نمی تونستم بیام به وبلاگت سر بزنم، همه اش غصه می خوردم. آخرشم نفهمیدم چی شد اما اینقدر دعا دعا کردم که یه دفعه وارد شد. (خدا رو شکر) هر چی سعی کردم بخوابم، بی خوابی زده بود به سرم. منم اومدم پای کامپیوتر. نمی دونم بابایی چی کار کرده که خونه پر پشه است.من قدیما نمی کشتم، یعنی دلم نمی اومد اما الان به عشق تو می کشم... تا الان سه تا امیدوارم روزی که با سواد شدی از اینا لذت ببری چون من با دلم می نویسم هرچند از لحاظ انشا جالب نیست اما از ته ته ته دلمه. امروز همه اش همه به تو می گفتن بوس و کیف می کردن که لباتو می بری جلو. طبق معمول هم به دمپایی ها گیر دا...