معمای جیغ های تو ...
سلام عزیز دلم.
ای کاش می تونستی حرف بزنی و به مامان بگی که چیه؟!!!
امشب دوباره با گریه و جیغ بیدار شدی... کوتاهم نمی اومدی ... و خدا رو شکر به کمک کولر زود آروم شدی.
حالا تو خواب نازی و من دارم یخ می زنم اما جرأت ندارم کولرو خاموش کنم.
دیشب اولش به کلید گیر داده بودی که درو باز کنی. پاهاتو بلند می کردی و آویزون در می شدی. چند بار هم بلندت کردم و دقیقاً می دونستی که کلید کجا باید بره. به خیال خودت در باز شده بود؛ هی دستگیره رو فشار می دادی. برای اینکه کلیدو بگیرم و گریه اتو آروم کنم، یه دفترچه رنگی دادم بهت. شروع کردی بخ کندن جلدش با دندون. دوباره برای اینکه اونو بگیرم و گریه ات آروم بشه بستنی آوردم. روزای قبل یه کم بستنی می خوردی و بعد هم می رفتی اما حالا افتاده بودی به بستنی خوردن. مخصوصاً وقتی قاشق رو به دست گرفتی که دیگه هی خودت می خوردی و چند تا چند تا هم به من می دادی. امید داشتم که تموم بشه کوتاه میای اما با صورت رفتی تو لیوان بستنی و ول کن هم نبودی. مجبور شدم ازت بگیرم و تو گریه کردی. البته بعدش آروم شدی اما نمی دونم با خاطره اون بیدار شدی!!!
نمی دونم ...