فاطمه حسنافاطمه حسنا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

دنیای زیبای خدا

گریه های عجیب

1391/3/2 19:49
378 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ناز گلکم.

ای کاش می شد همیشه از روزای خوشت بنویسم. از شادی و سلامتیت اما حیف ...

دیروز اول که تب داشتی، بعدم اومدم مهد دنبالت، خاله گفت که خوب غذا نمی خوری و یک تکه موز رو 45 دقیقه تو دهنت نگه داشتی. می گفت که یه روانشناس میاد مهد، باهاش صحبت کنم. اما من فکر می کنم مال دندوناته. خیلی غصه خوردم اما بابایی هم همینو می گه که به دندونات عادت نکردی.

شب دیگه خوب بودی و غذا خوردی خوابیدی اما یه دفعه ساعت یک نصفه شب افتادی رو دنده گریه. جیغ می کشیدی و گریه می کردی. آخر با خوردن شیر به خیر گذشت و خوابیدی. اما دوباره ساعت 3 نصفه شب بیدار شدی و بدتر از قبل. جیغغغغغغغغغغغ گریههههههههه ... هر کاری می کردم آروم نمی شدی. اسپند دود کردم، آب دادم، شیر دادم ... هیچی نمی خوردی و فقط گریه می کردی. بابا با ماشین رفته بود دانشگاه و تو راه بود. دیگه از شدت گریه تو خودمم گریه ام شدید شده بود. به بابایی زنگ زدم باهات صحبت کرد بازم آروم نشدی. به سختی خودمو کنترل کردم که بابایی نفهمه منم گریه می کنم. گفتم بهتری و خداحافظی کردم. بالاخره بعد از کلی گریه و توسل به ائمه (علیهم السلام) تلویزیون رو روشن کردم، نزدیک اذان بود و کعبه رو نشون می داد. از خدا کمک خواستم. یه دفعه بیسکویتتو دیدی و خدایی شد برداشتی و آروم شدی. بعد هم شروع کردی به بیسکویت خوردن، می ذاشتی دهنت، سرتو تکون می دادی و می خندیدی. حسابی ذوق کردم. خدا رو شکر ... الهی همیشه بخندی عزیزکم.

صبح هم دیگه خدا رو شکر خوب بودی و دستمال رو کله خودت می انداختی و می خندیدی.

من که نفهمیدم چرا!!! (هفته قبل هم همین حال بودی آخر هفته) اما خدا رو شکر که به خیر گذشت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان دينا
23 اردیبهشت 91 18:14
آسمانی پر از ستاره، دشتی پر از گل،
تقدیم به آنی كه بهشت زیر پایش جا دارد
به مادر...
روزت مبارک