فاطمه حسنافاطمه حسنا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

دنیای زیبای خدا

اذیت های دندون

سلام ناز گلکم ... خوبی مامانی؟ چند روزیه خوب غذا نمی خوری، قربونت بره مامان. لاغر که بودی. یه کوچولو صورت داشتی، اونم که آب شده. فکر کنم به خاطر دندوناته عزیزکم. برات غصه دارم. خدا کمک کنه زودتر خوب بشی ...
2 خرداد 1391

گریه های عجیب

سلام ناز گلکم. ای کاش می شد همیشه از روزای خوشت بنویسم. از شادی و سلامتیت اما حیف ... دیروز اول که تب داشتی، بعدم اومدم مهد دنبالت، خاله گفت که خوب غذا نمی خوری و یک تکه موز رو 45 دقیقه تو دهنت نگه داشتی. می گفت که یه روانشناس میاد مهد، باهاش صحبت کنم. اما من فکر می کنم مال دندوناته. خیلی غصه خوردم اما بابایی هم همینو می گه که به دندونات عادت نکردی. شب دیگه خوب بودی و غذا خوردی خوابیدی اما یه دفعه ساعت یک نصفه شب افتادی رو دنده گریه. جیغ می کشیدی و گریه می کردی. آخر با خوردن شیر به خیر گذشت و خوابیدی. اما دوباره ساعت 3 نصفه شب بیدار شدی و بدتر از قبل. جیغغغغغغغغغغغ گریههههههههه ... هر کاری می کردم آروم نمی شدی. اسپند دود کردم، آب دادم،...
2 خرداد 1391

جمعه با خانواده

دوباره سلام مامانی ... امروز کوچولو می نویسم چون خیلی خیلی خسته ام عزیز دلم. تو هم خوابی و منم می خوام بیام پیشت. هرکاری من می کنم تو هم می کنی، پس منم می خوام هرکاری تو می کنی انجام بدم. (هه هه) امروز داشتم گردگیری می کردم، تو هم یه دستمال کاغذی برداشتی و دیوار و کلید چراغو تمیز می کردی. بعدم که من جارو می زدم یه دستمال کوچولو از رو زمین پیدا کرده بودی و با افتخار به من می دادی ... الهی مامان قربون کمک کردنت بره. (الان گریه کردی و من اومدم پیشت. گرمت شده بود. مثل همیشه... نمی دونم تو چرا اینقدر احساس گرما می کنی!!!) تازه خونه مامانی کلی همه رو ذوق زده کردی، چون براشون یه قدم تاتی می کردی. دستتم می زدی پشت کمرت و می ایستادی... برای...
2 خرداد 1391